پروژه مشترك فرهادي و آمريكا
جدايي «اصغرفرهادي» از «ملت ايران»
پروژه مشترك فرهادي و آمريكا (10)
مهدي توسليان
سوم -«.... فرهنگي غني و كهن كه زيرگرد و غبار سياست پنهان مانده .»
آقاي فرهادي بايد مشخص كنند كه منظورشان اولا از« فرهنگ غني و كهن» چيست و ثانيا كدام سياست است كه گرد و غبارش اين فرهنگ را از چشم ملت ايران پنهان كرده است . براي رمزگشايي از اين موضوع لازم است يك بار ديگر جمله سخن گوي وزارت امور خارجه امريكا را مرور كنيد :
«ما موفقيت و تعهد او(آقاي فرهادي) را نسبت به فرهنگ غني و مقاوم ايران تحسين مي كنيم .»
به عبارت «فرهنگ غني ومقاوم » دقت كنيد !.براستي منظور خانم نولاند از مقاوم چيست؟ مقاومت فرهنگ ايراني -اسلامي در برابر فرهنگ امريكا؟ معلوم است كه خير! چه كسي باور مي كند كه امريكا ، دشمن درجه يك خود ايران را ، از يك سو به جنگ و ترور و تحريم تهديد كرده و از ديگر سو ، مقاومت همان دشمن را در برابر خود تحسين كند؟ با توجه به واژه«كهن» ، به راحتي مي توان مقصود آقاي فرهادي را دريافت. دفن فرهنگ ايران باستان در زير گرد و غبار سياست ! كدام سياست؟ معلوم است ، جمهوري اسلامي! برخي منتقدين فيلم جدايي نادر از سيمين معتقدند كه آقاي فرهادي خواسته يا ناخواسته در يك پروژه مشترك با آمريكا برنامه جداسازي ملت از نظام سياسي حاكم بر ايران را كليد زده است!
جايزه اسكارآمريكا به كشورهاي رقيب ، ياد آور همان داستان پرحكمت «خر برفت» مولاناست كه در آن، درويش مفلسي در راه مانده به خانقاهي رسيد، چهارپاي خود را به خادم سپرد و به مجلس جمعي صوفي كه همه گرسنه بودند در آمد و در گوشه اي نشست. صوفيان از سر حيلت به نوازش او پرداختند ، يكي پايش را مي ماليد و ديگري از زادگاهش مي پرسيد ، سومي خاك از رخت او بر مي گرفت و چهارمي بر دست و رويش بوسه مي زد. درويش ساده دل سرخوش از آن همه لطف و مهر، قصد بيتوته كرد. ساعتي سپري نشده ، خوان غذايي گسترده شد . همگان خوردند و آنگاه سماع و پايكوبي و دست افشاني آغاز شد . چون دوستان به طرب آمدند ، مطرب دم گرفت كه «خر برفت و خر برفت و خر برفت» و صوفيان نيزبا وي همنوا شدند. درويش بي خبر از همه جا با ايشان هم آواز شد كه «خر برفت و خر برفت و...» و اين سماع تا بامداد ادامه داشت. صبحگاهان كه جوش و خروش و نوش و سماع پايان يافت، همگي با يكديگر وداع گفته و خانقاه خلوت شد ، درويش تنها مانده بار خود را بيرون كشيد تا بر چهارپاي خود نهد. از چهارپا خبري نبود! خادم خانقاه پرسيد : در پي چيستي؟ درويش گفت : چهارپايم؟خادم گفت : مگر آن را نذر صوفيان نكردي تا به بازار برند و با بهاي آن طعامي فراهم آورند ؟ درويش نوميدانه گفت : نه ، چرا از نيرنگ آنان واقفم نكردي ؟ خادم گفت : سوگند بخدا كه بارها آمدم تا آگاهت كنم ولي تو را در آواز خواني و گفتن خر برفت و خر برفت ، از همگان مشتاق تر ديدم و پنداشتم كه خود از ماجرا با خبري ! (مثنوي معنوي، دفتر دوم ، ابيات 514 به بعد)
و اما نگاه ما به ايران عزيز! براي فهم عميق تر مسئله ، بهتر است از دو منظر ، به موضوع نگريست :
1-سرزميني 2- تاريخي و فرهنگي .
وطن دوستي در تفكر اسلامي يكي از نشانه هاي ممتاز ايمان شمرده شده است. از ديگر سو تاريخ و فرهنگ ، هويت يك ملت است .ساكنان هيچ سرزميني بدون اتكا به هويت ملي ، قادر به دفاع از ارزشهاي متعالي خود نيست . بر اساس همين باور، دفاع از هويت و تماميت ارضي ايران يك وظيفه الهي است. . اما داشتن هويت يك بحث است و باليدن بيمارگونه به آن ، بحثي ديگر! بدون اغراق و هيچگونه تعصبي بايد گفت فرهنگ و تمدن ايران باستان به رغم فراز و نشيب هاي فراوان ، بدليل متاثر بودن از آموزه هاي آسماني و يكتاپرستانه حضرت زردشت - فارغ از انحرافات بعدي برخي پيروان - سرشار از عناصر مثبت بوده و قابل مقايسه با فرهنگ هاي ديگر ملل جهان نيست ، ولي نمي توان از برخي وقايع تلخ و تاريك تاريخ اين سرزمين و يا باورهاي خرافه آميز چشم پوشيد. فراموش نكنيم تاريخ ، آينه اي براي عبرت است نه تفاخر! . به باور اين قلم ، نبايد ازدو نكته بنيادين غفلت ورزيد : اول آنكه هرگز نمي توان هويت ايران را به دوپاره تقسيم كرد و تنها بخشي از آن را مورد توجه قرار داد. دوم آنكه تاريخ و تمدن هر ملتي در بردارنده هم صفحات روشن و غرور آفرين است و هم صفحات سياه و شرم آور! مشكل ما با آقاي فرهادي اين است كه ايشان از يك سو با قيچي ادبيات خود 1400 سال - يعني تاريخ اسلام را - از هويت اين سرزمين سانسور مي كند و از ديگرسو بدون توجه به عواقب كار، به طور مطلق بر فرهنگ ايران باستان مهر تأييد مي نهد. به باور اين قلم همان اندازه كه حذف ايران باستان از تاريخ اين سرزمين ناسنجيده است ، حذف تاريخ ايران پس از اسلام نيز دور از انصاف است.
بسم رب النور