کارل کروز وسلطه حماقت

* زندگی نیزان، سراسر به تامل درباره رسالت فیلسوفان، روشنفکران و روزنامهنگاران گذشت و پیوسته این پرسش را تکرار کرد که «متفکران حرفهای در این جهان متلاطم- که در معرض فاجعه قرار دارد- برای مردم چه میکنند؟»
نوشته: پیام فضلینژاد
E-Mail:Research@kayhannews.ir
پیش از پرداختن به مبنای انگلیسی «نظریة خودفروشی روشنفکران»، نمیتوان از تحلیلها و پیشگوییهای شگفتآور دو متفکر اروپایی در دهههای 1920 و 1930 پیرامون سرشت و سرنوشت ماجرای روشنفکری قرن بیستم گذشت؛ چون به روایت ژاک بوورس، فیلسوف معاصر فرانسوی، «در مبارزهای که امروز پیشرو داریم، کمتر نویسندگانی میتوانند چنین کمک با ارزشی به ما بکنند.»9 یکی از آنان کارل کروز، اندیشمند بزرگ اتریشی(1936- 1874) است؛ نمونهای کمیاب در میان شخصیتهای عصر خود. هم نافذترین ادیب بر ادبیات آلمانی در سده گذشته است و هم شکسپیرشناس و طنزپرداز برجسته. همچنان که در قامت یک یهودی، صهیونیسم را زیر تیغ نقد سرسختانهاش میکشاند، فعال سیاسی شجاعی در صحنه مبارزه با فاشیسم آلمانی است و همان زمان که با هیتلر میستیزد، بر ریاکاری لیبرالیسم و سوسیالیسم نیز میشورد.10 دو کتاب خواندنی او به نامهای آخرین روزهای انسانیت و سومین شب والپورژیس نشان میدهد که چگونه روشنفکران با بافتن «دروغ های وقیحانة تبلیغاتی» سعی میکنند تا نه تنها به رژیمهای دلخواه خود «مشروعیت» بخشند، بلکه آنها را «محبوب» و «مطلوب» نیز جلوه دهند. کروز در آثارش با نگاهی هستیشناسانه و جامعهشناختی کوشید تا به عمق جنون مرگباری برود که امروز نیز گریبان بشر را گرفته است. نتیجه فلسفی او ساده بود:
در دنیای امروز، «بربریت» کاهش نیافته است، بلکه آموخته تا چگونه خود را بهتر بزک کند و «مدرن» نشان دهد.11
هشتاد سال پیش، کروز یکی از نخستین اندیشمندان اروپایی قرن بیستم بود که با جسارت روشنفکران لیبرال را «مزدور» نامید: «مزدورانی که دَم از تعالی میزنند.» همان کسانی که به نام مدرنیته، بربریت را توجیه میکنند. در دورهای که روشنفکران انگلیسی و آمریکایی را تیپی ایدهآل و سرآمدان عصر روشنگری میشناختند، توصیفات و تشبیهات او در وصف مدرنها گزنده و بیرحمانه به نظر میرسید:
آدمهایی باهوش، شیک، متشخص و خوش صحبت که از فرهنگ و فلسفه و استدلال استفاده میکنند تا خیلی آبرومندانه در رسانهها و دانشگاهها، جنایات مختلف را توجیه سازند. مزدورانی که دَم از تعالی میزنند.12
یکی از تاملات همیشگی او، اندیشیدن درباره اجزای سازنده «سلطة حماقت» بود. سوالی که از خودمان و دیگران زیاد پرسیدهایم: چگونه میشود احمقها خود را جای عقلاء به مردم غالب کنند و چه کسانی اشکال مختلف حماقت را به جای عقلانیت مینشانند؟! کروز در مجله مشعل، سالها مکانیسم پیچیده سلطهیابیِ حماقت بر جامعه بشری را کاوید و از هویت نخبگانی پرده برداشت که «دکانشان دفاع از نظرات رایج و مسلط سیاستمداران است.» چون همة ذرات وجود آنان به مماشات با دنیای موجود تمایل دارد و در یک فصل مشخص ظهور میکنند:
این روشنفکران وقتی به میدان میآیند که نیاز به استدلال های ظاهر فریب و ساختگی و همچنین، ضرورت تحسینپذیر کردن اعمال شرمآور و نفرت انگیز پدید آمده باشد. خلاصه هنگامی که «زبان» فقط بازیچهای است برای عوامفریبی و یک ابزار تسلط در میان ابزارهای دیگر.13
از نگاه کارل کروز، نوشتن و سخنوری برای لیبرالها، فاشیستها و سوسیالیستها وسیله جستوجوی حقیقت نیست، بلکه نزد آنان «فعالیت روشنفکرانه فقط ابزاری برای اغوا و دروغ گفتن به دیگران و همچنین به خودشان است.» 14در ضمن، آنها خیلی خوب کارشان را بلد هستند: «روشن کردن روشمند ماشین احمقسازی مردم.» این «اغوای روشمند» - یا به تعبیر جوزف نای «قدرت نرم»- سبب میشود که مردم زیر ضربات کوبنده تبلیغات، «حس درک واقعیت» و «شعور» خود را از دست بدهند و سرانجام به ورطه انحطاط اخلاقی بغلتند. از نظر او یکی از اجزای ماشین احمقسازی، رسانهها و ناشران مبلغ ایدئولوژی لیبرال دموکراسی هستند. برای همین، سالها وقتش را به بررسی موشکافانه ژورنالهای فکری، روزنامهها و آثار متفکران مختلف گذراند و حاصل عمر 62 ساله خود را در چند جمله نوشت:
من از نظر اخلاقي، «دختران خودفروش» را بالاتر و بهتر از «سرمقالهنويسان ليبرال» میدانم و به نظر من یک قواد به این ناشران مطبوعاتي شرف دارند... چون تمايل طبيعي مطبوعات لیبرال، «خودفروشي» در برابر نظم موجود است. آنها با کمک حیلههای زبانی، تغییر معانی و انحراف ارزشها، هر فکر و مضمونی را از معنای خود خالی و بیآبرو میکنند.15
پُل نیزان در عصر خودفروشی روشنفکران
پل نیزان را نابغة جوانمرگ فرانسه میدانند؛ همان جسورترین نظریهپرداز «خودفروشی روشنفکران»، منتقد زیرک علوم انسانی غرب و الهامبخش راستینِ ژان پل سارتر. 35 سال بیشتر زندگی نکرد. سال 1940 همراه سارتر به جبهة نبرد جنگ جهانی دوم رفت. سارتر به دست ارتش آلمان نازی افتاد و یکسال اسیر شد. نیزان در خون خود غلتید و در اوج شهرت و شکوفایی درگذشت، اما او فقط قهرمان جنگ نبود. به تعبیر آن ماتیو در ماهنامه لوموند دیپلماتیک، او «روشنفکری جدلگرا» بود و برخاسته از «دورانی که تعهد ارج داشت.»16 زندگی نیزان، سراسر به تامل درباره رسالت فیلسوفان، روشنفکران و روزنامهنگاران گذشت و پیوسته این پرسش را تکرار کرد که «متفکران حرفهای در این جهان متلاطم- که در معرض فاجعه قرار دارد- برای مردم چه میکنند؟»17 در شاهکار فلسفی- سیاسیاش به نام سگهای پاسبان که پس از 65 سال بایکوت، سال 1998 توسط انتشارات آگون در مارسی تجدید چاپ شد، به دلایل «تمسخر روشنفکران توسط مردم» میپردازد:
روشنفکران دست به افشاگری نمیزنند. فاصله آنان با جهانی که در معرض فاجعه قرار دارد، هر هفته و هر روز بیشتر میشود. فاصله میان وعدههای روشنفکری و وضعیت انسانها نیز از هر زمانی وحشتناکتر شده است، اما آنان هیچ حرکتی نمیکنند و در همان جبهه همیشگی باقی ماندهاند. همان همایشهای همیشگی را برگزار میکنند و همان کتابها را انتشار میدهند. حالا دیگر همه مردمی که با سادگی تمام در انتظار سخنان این «متفکران حرفهای» بودهاند، یا به پا خاستهاند و یا با تمسخر به آنان میخندند.18
برای مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپی کتاب «شاه کلید انگلیسی» که در آینده نزدیک منتشر خواهد شد ، مراجعه فرمایید .
محمدعلي همايون كاتوزيان تحليلگر Mi6 و سردبير مجله مطالعات ايران شناسي كه اكنون در شبكه تلويزيوني BBC نيز فعال است و از حاميان فرقه ضاله بهائيت در ايران به شمار مي رود! وي از نويسندگان ماهنامه مهرنامه نيز مي باشد.
آيا رئيس جمهور راه ديگري جز استقراض خارجي از صندوق بين المللي پول داشت يا مي توانست مجري اصلاحات پيشنهادي آنان نباشد؟ مثلاً چنانكه تيم او در مركز بررسي هاي استراتژيك رياست جمهوري مي خواستند يك توسعه ليبرال متوازن در اقتصاد و سياست را همزمان پيش ببرد؟ چنين به نظر مي رسد كه هاشمي رفسنجاني در فكر پياده سازي يك «فرهنگ مدرن» بود؛ مانند همان پروژه اي كه سيدمحمد موسوي خوئيني ها در زمان او دنبال مي كرد، با اين فرق كه ادبيات هاشمي رفسنجاني و شيوه عملش با ديگر سياستمداران تفاوت هاي زيادي داشت. مي توان با دسته اي از ديدگاه هاي جديد تحليلگراني مانند ولي رضا نصر يا فريد زكريا و ري تكيه هم صدا گشت كه شخصيت سياسي وي يك «عملگرا» (پراگماتيست) است و به همين خاطر گزينه مقبول تكنوكرات ها و بروكرات هاست، زيرا با شيوه مديريتي اش منافع آن قشرها بيشتر تامين مي گشت، ولي غير از اين تحليلگران آمريكايي عده اي ديگر از پژوهشگران امنيتي مانند كنت پولاك هستند كه نظرياتي راديكال دارند. مثلاً پولاك در كتاب معماي ايراني پس از روان شناسي سياسي «سردار سازندگي»، شخصيت او را هم يك «ميانه روي ليبرال واقعي» و هم موجودي «جاه طلب» كه «سياست هاي وي همواره تابع منافع زندگي سياسي حرفه اي اش است» تشخيص داده و مدعي است «همواره از آشتي با ايالات متحده طرفداري مي كند.»138 كنت پولاك در كتابش ليستي از سياست هاي دولت سازندگي را براي نزديكي به ايالات متحده آمريكا ارائه مي دهد؛ ليستي كه البته هاشمي رفسنجاني هيچ گاه در مقام انكار اهداف آن برنيامده و خودش بارها اذعان كرده كه در پي «بهبود و برقراري ارتباط با آمريكا» بوده است، اما «هر بار رهبر انقلاب اسلامي مانع از اين كار شده اند.»139 از دل همين استراتژي، سياست هاي «مدرنيزاسيون» شامل ايده هايي مانند «تمركز دولت بر اصلاحات اقتصادي مبتني بر بازار آزاد رقابتي» يا «سرمايه گذاري بي رويه كمپاني هاي خارجي» و «كاهش يارانه هاي دولتي» در شرايط پس از جنگ تحميلي و همچنين «واردات بي رويه كالا» بود،140 چندين بحران شديد مانند «تورم بي سابقه 50 درصدي» و «بدهي هاي سنگين خارجي» درآمد.141 مديريت اصلاحات هاشمي رفسنجاني هم در دست كابينه اي بود كه به تدريج با «فرسايش ايدئولوژيك» دست و پنجه نرم مي كرد و به قول پولاك:
«دولت سازندگي» ديگر به سوي سرمايه داري غلتيده بود و اكبر هاشمي رفسنجاني باني تحولاتي شد كه آثار زيان بار آن، سال ها بعد گريبان خودش را نيز گرفت. او البته در ظاهر سعي مي كرد بيشتر روي مسائل اقتصادي متمركز باشد و شخصيت سياسي اش را هر چه بيشتر از حاشيه هاي اقدامات ليبرالي دولت در حوزه فرهنگ و سياست دور نگه دارد. با اين حال حتماً به پيامدهاي فرهنگي و سياسي استراتژي«توسعه اقتصادي» كابينه اش اشراف داشت؛ همان استراتژي اي كه متحدان پنهان روزهاي رياست جمهوري و منتقدان آشكارش در عصر اصلاحات آن را نشان دهنده «سيماي مترقي بورژوازي» خواندند.117 هاشمي رفسنجاني روز 18 آبان 1369 «مانيفست دولت» و«سيماي سياست» خود را - كه آن را «دولت كار» مي ناميد- با عنوان «مانور تجمل» در خطبه هاي نماز جمعه ارائه كرد:
چنانكه اصلاح طلبان بعدها نوشتند شخص »هاشمي رفسنجاني به جنگ گفتمان رسمي انقلاب رفت؟!»119 آنچه بديهي است، خطبه هاي نماز جمعه او خبر از ظهور سياست هايي جديد مي داد كه با آموزه هاي امام خميني و رهبري تعارض داشت. رئيس «دولت كارگزاران» چاره اي نداشت تا براي مشروعيت بخشي به برنامه «توسعه اقتصادي» خود به قرائتي تازه از زندگي پيامبر اعظم(ص) اتكاء كند. به تدريج، «سكولاريسم» و «دين» نه در نظر كه در عمل با هم درمي آميخت. در لحظه اي از همان خطبه ها، وقتي هاشمي رفسنجاني به نكوهش شديد «زندگي فقيرانه» و «حزب اللهي هاي يقه چركين» دست زد، با استناداتي روايي گفت «رسول اكرم براي هر زن
بازگشت تئوريسين هاي علوم انساني سكولار به ايران و انتشار نشريات مبلغ ليبرال سرمايه داري، زمينه تجديدنظرطلبي سياسي را در ذهن برخي دولتمردان كليد زد. اگر عبدالكريم سروش در طيف موسوم به «روشنفكران ديني» يك تئوريسين موثر ناميده مي شد، سعيد حجاريان نيز در ميان سياستمداران چپ گرا نفوذي برتر داشت و آنچه پيشنهاد مي كرد، محصول مهم ترين پروژه عمرش بود. او از ابتداي دهه 1370 طرح «نوسازي سياسي جمهوري اسلامي» را در ذهن خود مي پروراند؛ چنان كه وقتي سال 1368 پس از پايان دوره محمد محمدي ري شهري در وزارت اطلاعات از سمت معاونت وزير كناره گرفت،70 در پائيز 1370 به حلقه كيان با محوريت عبدالكريم سروش پيوست. او همگام با سروش هوادار جدي فرآيند «سكولاريزم سياسي» و استقرار «دموكراسي انگليسي» بود؛ هم از شاخص هاي «عرفي گرايي مدرن» دفاع مي كرد و هم از ائتلاف «چپ هاي مسلمان» با «روشنفكران ديني».71 در اين جلسات محمد مجتهد شبستري، محسن سازگارا، محسن كديور، ماشاءالله شمس الواعظين، رضا تهراني، آرش نراقي، ابراهيم خليفه سلطاني، عليرضا جلايي پور، حسينعلي قاضيان، مراد فرهادپور، سيدمرتضي مرديها و... شركت مي كردند. همچنين بخشي از نيروهاي امنيتي و سياسي چپ گرا مانند محسن امين زاده، عباس عبدي، سيدمصطفي تاج زاده، عليرضا علوي تبار و... نيز در جمع آنان حضور مي يافتند.
جدال «خير» و «شر» در فلسفه سياسي سكولار را گرچه هانا آرنت به صحنه بحث هاي عمومي كشاند و عزت الله فولادوند و خشايار ديهيمي بر مبناي آن ايرانيان را «آلت شر» ناميدند، اما در آستانه وقوع سلسله كودتاهاي مخملي اروپاي شرقي يك اتفاق مهم افتاد. روز سوم سپتامبر 1987 وقتي ساموئل هانتينگتون در مقام رئيس هشتاد و سومين نشست سالانه آكادمي علوم سياسي آمريكا از واشنگتن. دي. سي به شيكاگو رفت تا به صورتبندي ماموريت هاي «سياستمداران اصلاح طلب» بپردازد، گفت نظام جمهوري اسلامي ايران «يك شر بدتر از نظام هاي استالين و هيتلر» است كه «هر وسيله و هر ميزان خشونتي در راه سرنگوني آن مشروع است.»1 پيشنهاد استراتژيست پنتاگون براي براندازي جمهوري اسلامي گسترش «علم سياست دموكراتيك» بود؛ تئوري اي كه خيلي سريع مبناي كنش هاي سياسي اصلاح طلبان ايراني را ساخت و به عنوان تز مرجع «گذار به دموكراسي» در دانشگاه تهران تدريس شد.2
ساموئل هانتينگتون، جوزف ناي، جين شارپ و فرانسيس فوكوياما چهره هاي نامدار حلقه اي هستند كه آنان را «فلاسفه پنتاگوني» مي ناميم. هر 4 نفر، فارغ التحصيل دانشگاه هاروارد و از پژوهشگران ارشد بنيادهاي راكفلر، فورد و كارنگي به شمار مي رفتند. هر 4 نفر، از استراتژيست هاي وزارت دفاع آمريكا بودند. هر 4 نفر، برخلاف نسل فيلسوفان يهودي و روشنفكران ليبرال نه تنها به افشاي هويت جاسوسي خود حساسيت نشان نمي دادند، بلكه با اشتياق براي دستيابي به مناصب امنيتي مي كوشيدند و هسته راهبري و نظريه پردازي كودتاي مخملي را مي ساختند. براي نمونه، هانتينگتون در پنتاگون كرسي دائم مطالعات استراتژيك دفاعي را داشت.3 شارپ در تربيت تيم هاي عملياتي سيا ايفاي نقش كرد.4 جوزف ناي در دولت بيل كلينتون به معاونت امنيتي وزارت دفاع آمريكا رسيد5 و فرانسيس فوكوياما تا بالاترين رده هاي پژوهشگاه تحقيقات دفاعي پنتاگون ترقي كرد.6 هر 4 نفر تئوري هاي سياسي اي را صورتبندي كردند كه به مباني استراتژيك آمريكا در قرن 21 بدل گشت. هانتينگتون نظريه علم سياست و اصلاحات سياسي و كتاب موج سوم دموكراسي ارائه داد.7 جوزف ناي براي نخستين بار از تئوري قدرت نرم در مقام ديناميزم دروني جنگ هاي نرم آمريكا سخن گفت.8 شارپ، استراتژي مبارزه مدني را براي گذار از ديكتاتوري به دموكراسي را منتشر ساخت9 و فوكوياما رساله پايان تاريخ را در ژورنال نشنال اينترست چاپ كرد.10
پس از 16 اثري كه عزت الله فولادوند در دهه 1360 ترجمه كرد و اغلب به وسيله انتشارات خوارزمي چاپ مي شد، در دهه 1370 نيز همين تعداد كتاب را به فارسي برگرداند. در اين زمان، قرارداد نشر بيشتر آثارش را با انتشارات« طرح نو »مي بست كه از حمايت ويژه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و احمد مسجدجامعي برخوردار بود. او همراه حسين پايا، خشايار ديهيمي و عبدالله كوثري پروژه اي تحت عنوان «بنيانگذاران فرهنگ امروز» را با هدف ترجمه جديدترين آثار شارحان فلاسفه ماترياليست غرب (مانند ماكياولي و نيچه) آغاز كرد.72 فولادوند، آرام و بي حاشيه براساس يك زمان بندي و روش شناسي معين پيش مي رفت تا زيربنايي براي «علوم انساني سكولار» در ايران بسازد، اما اين زيربنا كم كم به نقطه عزيمتي براي طرح تئوري هاي «كودتاي مخملي» بدل شد. 

وقتي از ابتداي دهه 1360 ملاقات هاي دوره اي رئيس سرويس جاسوسي فرانسه با رييس 68 ساله سيا در مقر 50 هكتاري اين سازمان نزديك ييلاق ويرجينيا آغاز شد، كيسي علي رغم بيماري سخت سرطان، روزهاي پركاري را مي گذراند. سازمان به سبب رسوايي هاي پياپي، عين رهبرش مبتلا به سرطاني مهلك بود و در برزخ به سرمي برد؛ درست مثل يك شركت ورشكسته، در بستر احتضار. ( CIA بين كارمندانش، «شركت» خطاب مي شود.) البته رسوايي هاي امنيتي، پاره اي از تن جامعه امنيتي آمريكا محسوب مي گشت و ماجراي تازه اي نبود. از سازماني كه خود آمريكايي ها آن را «مافيا» و «غول يك چشم» مي ناميدند، گويا ديگر انتظار رفتار استاندارد نمي رفت.70 بخشي از وقت كيسي به تجديد ساختار سازماني CIA يا پاكسازي مخالفانش مي گذشت و بقيه انرژي اش صرف بازسازي ماموريت هاي استراتژيك آن از جمله عمليات مخفي
با اين حساب، شما مجبوريد مغزي داشته باشيد كه شايد مورد لعنت خداوند است! با گفتن اين جمله، الكساندر دمارانش نقشه يك عمليات پنهان براي «جنگ نرم» با مسلمانان اصول گرا را جلوي رونالد ريگان پهن كرد. دومين ملاقات آنان در واشنگتن دي. سي و دفتر كار رئيس جمهور آمريكا موسوم به «اوال آفيس» برگزار شد. برپايه تحليل كنت، جنگ جهاني چهارم «نبرد كشورهاي فقير و سازماندهي نشده، عليه كشورهاي غني و متشكل» بود؛59 همان «جنگ فقر و غنا» كه وقتي حضرت امام خميني(ره) از آن سخن گفتند، تصورش لرزه بر اندام ليبرال ها انداخت.60 اين جنگ، چنان كه پيش تر دمارانش به صدام گفت، چون گلوله آتشي است كه مرزهاي فكري را درمي نوردد و اين بار نيز به ريگان گفت:
علي رغم همه اين پروژه ها و راهبردها، هيچ يك از روساي سرويس هاي جاسوسي اروپا و آمريكا كه در مقام «مشاوران ويژه اعليحضرت» عمل مي كردند، چاره اي براي «بي ثباتي سياسي» رژيم سلطنتي خود او نيافتند. از نگاه اغلب اين سرويس ها، مساله فقط سقوط شاه ايران نبود، بلكه كابوس آن ها «اقتدار سياسي شيعيان» بود. به ويژه در نگاه كنت دمارانش، «نژاد جديدي از ابرقدرت هاي سركش» زاد و ولد مي كردند كه «ايران» در مركزشان قرار داشت؛ دقيقا همان جايي كه «مسلمانان اصول گرا مي خواهند از گوشه و كنار دنيا، هر نوع مذهب ديگري به جز اسلام را برچينند.»44 اين، همان ذهنيتي است كه تئوريسين هاي سرويس هاي جاسوسي موساد و سيا نيز دارند و نامش را «سكولار زدايي از جهان» گذاشته اند.
يك «شواليه» با زرهي طلايي و كلاه خودي كه پري سفيد رنگ داشت، سوار بر اسبي قهوه اي. اين نقاشي از ادوارد دانته به ديوار اتاق كار رئيس كل سرويس جاسوسي فرانسه آويخته بود. درون مايه نقاشي، تمثيلي رازآميز از «جنگ شواليه ها» به نظر مي آمد كه وقتي كنت الكساندر دمارانش پشت ميز كارش مي نشست، مي خواست از وراي آن ديده شود.1 البته، اين جاسوس كهنه كار فرانسوي خود را شايسته تر از ديگر همتايان غربي اش براي قرار گرفتن در قاب نقاشي دانته مي ديد. دست كم اينكه در مقام ديرپاترين رهبر اطلاعاتي غرب، هم ملقب به لقب اشرافي كنت بود، هم عضو بلندپايه كلوب سري بيلدربرگ2 و نيز مانند خود دانته يك شواليه فراماسون.3
جان كين دهه هاي 1970 و 1980 به همراه استادش سي. بي. مك فرسون (تئوريسين مشهور دموكراسي) روزهاي بسياري را در كشورهاي اروپاي شرقي گذراند. با رهبران جنبش همبستگي لهستان و گروه پيمان 77 براي براندازي حكومت هاي لهستان و چكسلواكي همكاري نزديك داشت.246 حتي در سال 1984 با چاپ كتابي از زندگي سياسي واسلاو هاول، رهبر كودتاي مخملي چكسلواكي چهره يك قهرمان آزاديخواه را ساخت.247 دو سال پس از نشر اين كتاب، كلوب سري بيلدربرگ نيز با اهداي جايزه اراسموس از مبارزات هاول تجليل كرد.248 سال 1988 كين با نشر كتاب دموكراسي و جامعه مدني، مدلي ستيزه گر از جامعه مدني را ارائه داد.249 يك سال بعد، چكسلواكي و لهستان كمونيستي فرو ريخت. در واقع؛ واژه «جامعه مدني» پس از 130 سال غيبت و خاموشي در مغرب زمين، اين بار براي استفاده در پروژه «براندازي نرم» به انديشه سياسي غرب بازگشت. از ابتداي دهه 1990 جان كين در مركز مطالعات دموكراسي( CSD ) پروژه دموكراسي سازي ايران و برنامه «اسلام و دموكراسي» را پايه گذاشت كه اكنون يكي از دروس اصلي دوره فوق ليسانس «علوم سياسي و روابط بين الملل» دانشگاه وست مينستر است.250


«تمام تاكيدي كه بر دگرگوني اسلام مي شود، بي جاست.»155 وقتي سال 1382 اصلاح طلبان اين جمله فريد زكريا، تئوريسين برجسته شوراي روابط خارجي آمريكا را در كتاب آينده آزادي خواندند، ناگهان آب سردي بر سرشان ريخت. انگار آمريكايي ها «مارتين لوتر اسلام» را كه زاده ذهن خودشان بود، كشتند. زكريا مانند ريچارد رورتي و ولي رضا نصر معتقد بود «راه دموكراسي» از «اصلاح مذهبي» نمي گذرد.156 به اعتقاد او مطمئن ترين راه براي «دموكراتيزاسيون» در ايران، «تقويت طبقه متوسط سكولار» و «توسعه سرمايه داري ليبرال» است، چون اين 2 فاكتور رابطه علت و معلولي با گسترش دموكراسي دارند. اگر اقتصاد ليبرال شود، جامعه ليبرال مي شود و به تدريج شهروندان «ليبرال دموكرات» پديد مي آيند.157 خاستگاه اين شهروندان بيشتر طبقه متوسطي است كه در «نهادهاي خصوصي اقتصادي» فعال است و منافع آن با «منافع سرمايه داران» گره خورده و به يكديگر متكي هستند.158 بنابراين، از درون معادله طبقه متوسط سكولار و سرمايه داري، يك «نيروي سازماني» بيرون مي آيد؛ نيرويي كه الزاماً سرمايه دار نيست، اما مانند طبقه«خرده بورژوازي» در خدمت منافع سرمايه داري ليبرال است. به اعتقاد مثلث استراتژيست هاي عملگرا، اصلاح طلبان بايد با دست كشيدن از پروژه هايي مانند «پروتستانتيسم اسلامي» اهداف سياسي خود را با «نهادسازي مدرن» در جامعه پيش ببرند تا پايگاه اجتماعي خود را در توده مردم تقويت كنند. «كمپين» و NGO تاسيس كنند، «نهادهاي خيريه» راه بيندازند و سرانجام، «بنيادهاي رفاهي» و «بنگاه هاي اقتصادي» را در كنار هم گسترش دهند.159 در اين فرآيند، عرصه عمومي و حوزه اجتماعي يك كشور در سيطره سرمايه داري قرار مي گيرد، تا جايي كه قدرت آن بتواند قدرت نظام جمهوري اسلامي را تضعيف كند.
وقتي يورگن هابرماس وارد كتابخانه منزل كديور شد، سعيد حجاريان با كمك واكر به استقبالش رفت و به شوخي گفت «مثل اينكه شما هم مثل من به گفتار درماني نياز داريد!»134 هابرماس چون به «شكاف كام» دچار بود، مانند حجاريان مبهم و بريده بريده حرف مي زد. او پاسخ داد «همه ما به گفتار درماني محتاجيم، چون در ديالوگ ضعف داريم و حرف هم را نمي فهميم.»135 حجاريان در ساليان گذشته همواره معترف بود كه «اصلاح طلبان در تئوري عقب مانده هستند»136 و هابرماس نيز تمايل داشت بداند كه آنان درباره «آينده سياسي اصلاحات» چه مي انديشند؟137 فيلسوف آلماني در ابتداي ديدار بدون مقدمه از ميزبانان خود پرسيد كه «براي استقرار سكولاريسم، اصلاح طلبان تا كجا پيش مي روند؟» و با تاكيد گفت «مخالفت شما با ادغام دين و دولت تا چه حدي جدي است؟»138 نظر كديور، مجتهدشبستري، بهشتي، حجاريان و مهاجراني يكسان بود؛ آن ها به هابرماس پاسخ دادند كه به عنوان «اصلاح طلب» براي حاكم كردن سكولاريسم در ايران «قدم به قدم پيش مي رويم»139 و فعلاً پتانسيل برپايي يك «انقلاب سكولار» را در كشور نداريم. بنابراين، چنان كه عليرضا بهشتي مي گفت تا اطلاع ثانوي «هيچ انقلابي در انقلاب روي نخواهد داد!»140 همه مثل محمد مجتهد شبستري همچنان روي «پروژه پروتستانتيسم اسلامي براي اصلاح ديني» تاكيد داشتند و هابرماس نيز علاقه زيادي به آن نشان داد، چون فكر مي كرد مضمون سياسي اختلافات مذهبي در جهان اسلام را نبايد دست كم گرفت.
روش و منش يورگن هابرماس در مباحثه با علي مصباح يزدي، ناخواسته او را به پاي ميز يك «محاكمه معرفتي» كشاند و از ناتواني مغز فلسفه او در مواجهه انتقادي با انديشه دانشوران مسلمان پرده برداشت؛ جايي كه ديگر از تجاهل ها و جهالت هاي مرسوم غربزده ها خبري نبود؛ آنجا كه فيلسوف آلماني نمي توانست با سفسطه هاي رايج مدرنيته بر استدلال هاي پوياي «تفكر شيعي» فائق بيايد. 

بسم رب النور